سرکتاب
دکتر نادر منصوری
شاید الان کسی از سرکتاب (دیم کتاب) و دعانویسی به اون صورت اطلاعی نداشته باشه. البته دعانویسی الان هم گاهی در مقیاس وسیع و البته گاهی هم با شیادی انجام میشه که تلویزیون هم نشون میده ولی قدیم ترها تو حسن آباد برا خیلی از مشکلات سرکتاب و دعا نوشتن رسم بود. تا یه بچه مریض می شد فورا براش سرکتاب بازمی کردند و دعا می نوشتند دوسه نفری هم بودند که البته قاری و آدمای کاردرست بودند و معروف بودند به سرکتاب گرفتن و دعانوشتن.
من باتوجه به اینکه اولاد ارشد بودم یکی از وظایفم هم هنگام بیماری کوچکترا رفتن خونه ی یکی از دعانویس ها و سرکتاب گرفتن بود.البته به اصطلاح محلی می گفتند "دیم کتاب بینیم"برام جالب بود این قضیه دعا و دیم کتاب.
چیزای زیادی در مورد دیم کتاب و دعا شنیده بودم که ذیلا می گم.اما در مورد دیم کتاب معمولا این کار دمدمای غروب انجام می شد هر چند مثل هر کار دیگه اورژانسهایی هم داشت و گاها می شد نصف شب می رفتیم دیم کتاب ببینیم.
هروقت می رفتم اول اسم شخص بیمار را می پرسید بعد اسم مادرش را وبعد یه حساب و کتابایی می کرد که بعدا فهمیدم چیه و اغلب هم نتیجه یه چیز بود.باد اثر و ظفر و چشم زخم و کمی هم سرماخوردگی والبته گاهی هم می گفتند بچه ی ازما بهتران(اجنه)را اذیت کردی و اونا هم می خواند تلافی کنند. یا می گفتند بدون بسم الله آب رو آتش ریختی و جن ها را ناراحت کردی.یا اینکه بچه را توی پاشنه خوابوندی یا شب زیر درخت بردیش و پَکُفتِه(اصطلاح محلی برا جن زدگی)شده که البته هرکدوم دعا ی مخصوص خودش را داشت.
یادمه یه بار که برا یکی از برادرام که مدتی مریض بود سرکتاب واکردیم گفت زدی یکی از بچه های جن ها را کشتی حالا می خواند بچه تون را بکشند ولی یکی شون مسلمون هست و نمی ذاره(بازم خدا عمرش بده)یا اینکه یه باوری هم که تو حسن آباد می گفتند این بود که اگه بچه ای زیاد گریه می کرد و هر روز لاغر تر می شد می گفتند با بچه جن ها عوض شده باید پسش داد.تازه روش آزمایش هم داشت می گفتند اگه این بچه را تو یه کفه ترازو بذاری و تو یه کفه دیگه ش تاپاله گاو بذاری بچه سبکتر ازون هست(به حق چیزای نشنیده)وتازه راه حل هم داشت اگه جواب این آزمایش مثبت بود باید بچه را می بردید می ذاشتید توی یه آخور تو یه طویله و این ورد را می خوندید تا با بچه ی خودت عوضش کنند وردش هم این بود "وِچِه جووُنی تون هاش گیری وِچِه جِشتی مُن هاماش تی"یعنی بچه ی زیبای خودتون را بگیرید و بچه زشت ما را پس بدید.
البته شنیدم که برا یه نفر این کار را کرده بودند که از اقوام بود ولی هیچ وقت نتونستم ازکسی بپرسم صحت و سقم قضیه را هر چند می دونم قطعا خرافات هست.
یه چیز جالب هم که اون زمونا تو حسن آباد اکثرا می دونستند و می گفتند در مورد دعایی بود که یه نفر برا چشم درد نوشته بود و از قضا یا تصادفا یا در اثر تلقین خوب شده بودو و قتی از رو کنجکاوی دعا را باز کرده بودند بخونند نوشته بود"گوشِه راس بِبو نشگو نه گوشه کورا بو نشگونه" که یعنی می خواد خوب بشه میخوادم کور بشه که البته این کارا بیشتر اگر اثری هم داشت اثر تلقینی بود نه اثر واقعی.
بعدها به دعا ودیم کتاب علاقه مند شدم.فهمیدم چندتا کتاب هست که یکیش هم مجمع الدعوات هست که باهاش سرکتاب باز می کنندو روش کار هم بدین صورت بود که اسم شخص مورد نظر و مادرش را به حروف ابجد و عدد تبدیل می کنند اونا تقسم بر دوازده می کنند هر چه باقی مانده شد اون صفحه را توی کتاب می بینند و برای شخص می خونند.
هرچند همیشه هم ترس خاصی از دست زدن به دعا یا بازکردن وخوندنش داشتیم ولی گاهی هم کنجکاوی کودکانه باعث می شد بازش کنیم.اغلب دعاها نوشته هاش زرد رنگ بود که احتمالن با آب زعفرون نوشته بودند.توش هم یه سری کلمات نامفهوم بود با دوسه تا جدول که بیشتربه سودوکو های امروزی شبیه بود البته نام چندتا فرشته مثل اسرافیل و اسرائیل و میکائیل و عزرائیل هم توش نوشته بود که با خوندن این یکی مو به تن مون راست می شد.
معمولا دو یا سه تا دعا برا هر کاری می نوشتند.یکیش را که همیشه با یه پارچه سبز دوخته بودن و همیشه به گردنمون بود.کمتر بچه ای پیدا می شد که یه دعا که می گفتند "داعاچی "به گردنش نباشه یا سنجاق نشده باشه به لباسش.بعضی دعاها را باید با آب روان می شستند و به آب می دادند بعضی شم را باید به شسته به خورد شخص بدند.
گاهی هم می گفتند این دعا را باید با اسفند دود کرد و روشهای دیگه...هرچه بود مردم اعتقاد خاصی به دیم کتاب و دعا داشتند و شاید هم اثرات تلقینی این کار باعث بهبودی می شد البته نه در موارد شاق در حد همین سرماخوردگی و بیماریهای ساده تب دار
منبع: وبلاگ خاطرات یک حسن آبادی